DIPHINHYDRAMIN(دیفین هیدرامین)
قبل از تحریر: این نوشته هیچ ربطی به مسائل پزشکی و بیماری های مختلف ندارد.
آن موقع ها که به مدرسه می رفتم . سه شنبه ها و چهارشنبه ها سوار ماشین پدر می شدم و از دادن پول کرایه ی تاکسی و اتوبوس و تکان های متعدد و بوی ادکلن و عرق مسافران فارغ می شدم.
در یک روز زمستانی مطابق معمول همه ی چهارشنبه ها سوار ماشین شدیم و رادیو را باز کردیم . عادت داشتیم در طول مسیر به برنامه ی صبح گاهی رادیو جوان گوش دهیم .
راس ساعت هفت صبح رادیو «آیه الکرسی» پخش می کرد و بعد از آن که «آیه الکرسی» را زمزمه می کردیم منتظر پایان آگهی های بازرگانی می ماندیم تا «برنامه ی جوان ایرانی سلام» شروع شود
در یکی این برنامه ها ، مجری از شنوندگان پرسید که زندگی شما چه طعمی می دهد؟
شنوندگان نیز از سراسر کشور تماس می گرفتند و جواب سوال را متناسب با اوضاع زندگی شان می دادند و بعد از مطرح کردن طعم زندگی شان علت آن را بازگو می کردند
و عده ای نیز جواب سوال را پیامک می کردند
ابتدای برنامه جواب های ساده ای به سوال داده می شد . پسری از مشهد می گفت زندگی من شیرین است و فردی از تهران زندگی را تلخ می دانست
کم کم موضوع سوال برنامه به حاشیه رفت و مردم سعی داشتنتد جواب های عجیب و غریبی به این سوال بدهند یکی می گفت زندگی من مزه ساندیس ۷ میوه را می دهد! دختری از اصفهان می گفت زندگی من طعم هلوی له شده زیرپای عابران را می دهد! و یا مردی می گفت زندگی من طعم آب گوشتی را می دهد که نان کپک زده ای را در آن ترید کرده باشی!
و از این دست جواب های بامزه
من هم گوشی موبایل را برداشتم و پیامک زدم که زندگی من طعم «دیفین هیدرامین» می دهد باید چشم هایت را ببندی ، چروک پیشانیت را دو برابر کنی و با اکراه دهانت را باز کنی و آن را بالا بکشی به امید آن که شاید این دارو درد هایت را دوا کند .( این جای مطلب ۱۸+ سال بود! موبایل بردن به مدرسه بد آموزی دارد برای کم سن و سال ها. البته بنده خلاف قوانین عمل نمی کردم . آن روز قرار بود به یک اردو ی داخل شهری برویم و آوردن موبایل آزاد بود)
ظهر که از مدرسه آمدم به سراغ دفتر «عقاید» رفتم و پیامکی را که ارسال کرده بودم در بالای صفحه نوشتم (بعدا درباره ی این دفتر مطالبی خواهم نوشت)
دو سه روز پیش که این دفتر را ورق می زدم به این جمله ها رسیدم
بار دیگر این سوال را از خود پرسیدم که زندگی من چه طعمی می دهد؟آیا طعم زندگی من عوض شده است و یا درکم نسبت به طعم زندگی ام تغییر یافته است؟
روی نوشته های پیشین ضربدری کشیدم و پایینش نوشتم:
زندگی مثل آبی زلال است ، بدون رنگ و بو . و این من هستم که باحل کردن عسل ، شکر ، نمک، دیفین هیدرامین و فلفل سیاه به آن طعم می بخشم.
چه کسی هست که نخواهد عسلی ناب را در آب زلال خدادایش حل کند؟
عسل ناب!!!
عسلی که از شهد گل های گلستان ها و بوستان ها فراهم آمده است نه عسلی که از شکر نی شکر های مرداب تولید می شود و نه عسل های وارداتی از چین و ماچین
تشخیص این عسل ها کار من و تو نیست . به سادگی فریب چرب زبانی فروشنده ها را می خوریم و یا محو رنگ زرد و مزه ی به ظاهر شیرین آن می شویم
این جا است که به یک عسل شناس! نیازمندی .
کسی که عسل شهدی را از عسل شکری تشخیص بدهد و نیز راه و چاه حل کردن شکر در آب زندگانی را مو به مو بداند.
نیاز به یک استاد کامل داری!
این جا است که معنای سخن علامه سید علی آقا قاضی طباطبایی را می فهمی
ایشان می فرمایند:« اگر انسان نصف عمر خود را در پیدا کردن انسان کامل(استاد) صرف کند، جا دارد»
نصف عمرت را صرف پیدا کردن یک عسل شناس کنی که چه؟ آب عسل درست کنی که چه؟
آب عسل درست می کنی که تغذیه روحت باشد
به دور و برت نگاه کن ببین چقدر روح گرسنه و تشنه اطرافت پر می زنند! روح هایی که آب نمک خورده اند و اکنون تشنه تر شده اند و استادانی که به آن ها آب فلفل تجویز می کنند! وای بر این بشر نادان
این جا است که معنای استاد و عسل و آب عسل را می فهمی!
آیا می توان عسلی ناب تر از عسل گل های محمدی یافت؟
گل هایی که در بوستان وحی به دست حضرت حق پرورش یافته اند.
گل هایی که به جای شهد ، عسل می دهند و نیازی به زنبور نیست.
حال مانده است استادی که این عسل ناب را در آب زندگانی حل کند.
این امولوسیون کننده (پیوند دهنده ی عسل با آب) گاهی امام خمینی (ره) است که ناب ترین عسل را در آب شور خلیج فارس و دریای خزر و دریاچه ی ارومیه حل می کند.
گاهی کتاب های شهید آیت الله مطهری و شهید دکتر شریعتی است که آب زندگانی جوانان انقلابی را پرعسل می کنند
گاهی سخنرانی های استاد رحیم پور ازغذی و پناهیان و قرائتی است که روح جوانان امروزی را تغذیه می دهد
و گاهی «سید گلپا» در رمان «قیدار» رضا امیر خانی است که روح قیدار را سیراب می کند.
سید گلپای شما کیست؟